شهيد قبل از آخرين اعزامش شهيد بهروز آهندوست را که با هم دوست صميمي بودند در خواب ديده بود که که مي گفت بهروز در خواب دست مرا بالا مي کشيد در همان حالي که دست مرا مي کشيد سيدي را ديدم که  عمامه سبز رنگي بر سر داشت و مي گفت امين جان چرا نمي آيي ؟ شهيد مي گفت من دستم را به سمت او دراز کردم  گفت امين جان  به فاصله چهار انگشت وقت مانده تا تو به ما بپيوندي و به ما برسي. ميگفت مادر ممکن از بعد از شهادتم مدتي مفقودالاثر شوم و هممانطور هم شد 75 رو بعد از شهادتش مفقودالاثر بود. او در 50 متري دشمن و خط عراق به شهادت رسيده بود چند نفر از همرزمانش براي آوردن جنازه او رفته بودند.زخمي شده بودند و نتوانسته بودند جنازه او را بياورند. و وقتي پدرش شنيد ناراحت شد و گفت من راضي نمي شوم خانواده هاي ديگري به خاطر پسر من داغدار شوند

بسم الله الرحمن الحيم
کربلا آغوشت را باز کن سپاه محمد (ص) مي آيد
حدايا شهادت را نصيب اين بنده سرتا پا گناه  بکن.
پدر و مادر عزيزم در مرگ من حزن و اندوه را به خود راه ندهيد. و همواره افتخار کنيد که پسري را در راه خدا بزرگ کرده ايد. و اناء الله پدر جان تو در حضور رسول خدا و اميرالمومنين و تو مادر در حضور فاطمه زهرا رو سفيد و سرافراز باشي. اما خواهش مي کنم اگر حالت گريه و ناله به شما دست داد به ياد امام حسين و يارانش و شهداي عزيزمان چون مهدي باکري و غيره گريه کنيد.
اما صحبتي دارم با ملتي که همه هدفشان خدمت به اسلام است. خواهش مي کنم که مسجد ها را خالي نگذاريد. امام گرانقدر زمان را تنها نگذاريد. با بي حجابي و فساد مبارزه کنيد.
اما سخني با فاميل: از همه آنها حلاليت مي طلبم و سفارش مي کنم همه زندگيتان را بر مبناي فرامين اسلامي قرار دهيد
65/10/20